درس هفتم- در اهمیت داستان پردازی
چرا به داستان گویی به هم پیوسته نیاز دارید؟ زیرا داستان گویی در کل تاریخ جواب داده و در آینده نیز به طور قطع جواب خواهد داد!
اما غیر از این، دیگر چه دلیلی برای اصرار بر استفاده از این سبک پر آب و تاب در نوشتهها داریم؟ حقیقت این است که بسیاری از نویسندهها تصور میکنند که «حقایق به تنهایی مجاب کنندهترین قطعات پازل محتوایی هستند که میتوان به مخاطب ارائه کرد.»؛ مجاب کننده برای ادامه مطالعه آن قطعه از محتوا -که میتواند یک مقاله، داستان کوتاه یا کتاب بلند باشد.
ولی چنین نیست و ما در اینجا برای شما دلایل آن را توضیح میدهیم. اما قبل از آن، حتما این پرسش در ذهن شما به وجود آمده که آیا ما داریم ادعا میکنیم بهتر است در کتاب خود مطالب حایز اهمیت نیاورید و فقط داستان سر هم کنید؟ خیر، به هیچ وجه چنین نیست. (به خاطر اهمیت این مورد) دوباره تکرار میکنیم، منظور از داستان گویی این است که روش بیان مطالب حایز اهمیت هم به اندازه محتوای آن مطالب دارای اهمیت است.
اگر شما برای شیوه بیانتان کمتر از مطلبی که قصد بیانش را دارید اهمیت قائل شوید، دیگر چه فرقی دارید با افراد عادی؟ دیگر چطور میتوانید خودتان را نویسنده بنامید؟ خلاصه که اگر از پذیرش اهمیت این موضوع سر باز زنید، محتواهای با ارزش خود را در معرض خطر «نادیده گرفته شدن» در بین دریایی از محتواهای کمتر دارای اهمیت قرار دادهاید.
نکته این است که اکثر ما آدمها در وضعیتی که به ما گفته شود چه بکنیم یا چه نکنیم، از خود مقاومت نشان میدهیم ولی در مقابل، بسیار «مستعد پذیرش پندها و معانی درون داستانی» هستیم که این به سبب «نحوه ارائه» مفاهیم در قالب داستان است. مخاطب نیز از این قاعده مستثنی نیست. بنابر این هم به نفع شما، هم به نفع اثر و هم به نفع مخاطب است که مطالب با ارزش خود را در قالب داستانی ارائه کنید.
داستانپردازی یا هنر شرح در قالب داستان
یکی از بزرگترین و مهمترین شاخهها در نویسندگی، شاخه ادبیات داستانی است. داستانها همیشه مجاب کنندهاند و ماهیت آنها مخاطب را وادار به ادامه مطالعه میکند. شاید فکر کنید که در اینجا میخواهیم به ادبیات داستانی بپردازیم ولی خیر، چنین نیست. هر نویسندهای که برای مخاطب عام قلم میزند، نیازمند این است که یک داستان گوی قهار هم باشد.
ما کتابهایی داریم که به موضوعات تخصصی میپردازند و از این رو بیشتر حاوی نتایج تحقیقات و دادهها و اطلاعات مرتبط با یک شاخه علمی هستند. اگر شما میخواهید چنین کتابهایی را بنویسید، خیلی بهتر میدانید که روال مناسب برای انتشار آنها، ثبت رسمی و انتشار در قالب کتاب چاپی است. زیرا محتوای آنها حاصل تلاش و تحقیق علمی است و بنابراین بهتر است در برابر دستبردهای احتمالی حفاظت شود.
اما اگر میخواهید کتابی برای مخاطب عام به نگارش در آورید یا ترجمه کنید، مهمترین مورد سبک نگارش داستانی آن است. در اینجا یک مثال متفاوت برای شما میزنم. اگر به شرکتهای موفق دنیا که محصولات مصرفی برای مردم سرتاسر دنیا درست میکنند بنگرید، خواهید دید که حتی آنها هم در مراسم مختلفی که به معرفی محصولاتشان اختصاص دارد، داستان گویی میکنند. یعنی از چگونگی شکل گیری ایده ساخت آن محصول، تا چگونگی ایدهپردازی، نهایی سازی طراحی، ابداع روشهای ساخت و ... صحبت میکنند.
بنابراین تصور نکنید که اگر قرار است یک کتاب در زمینه «موفقیت در زندگی شخصی» یا «فروش و بازاریابی» یا «سیاست» یا «تاریخ» بنویسید، بینیاز از داستان گویی هستید. خیر، یک کتاب موفق در حوزه غیر عملی، کتابی است که داستانگو باشد. داستانها به راحتی اطلاعات را تحت الشعاع قرار میدهند، پس چه بهتر که اگر میخواهید اطلاعاتی به مردم بدهید و زندگی آنها را غنی کنید، به سبک داستان پردازانه باشد.
منظور ما از داستانپردازی این است که مثلاً اگر قصد نوشتن کتابی در باب روشهای موفقیت در زندگی شخصی را دارید، آنها را به شکل تیتروار و گذرا بیان نکنید. زیرا با چنین روشی، حتی اگر در هر مورد با شور و هیجان فراوان به توضیح دریافتهای شخصیتان بپردازید، به دلیل عدم پیوستگی و ایجاد نکردن کشش و تعلیق در جریان کلی کتاب، مخاطب از مقطعی به بعد آن را کنار خواهد گذاشت.
اما در مقابل اگر کتاب را به عنوان یک داستان در نظر بگیرید، اصولا هر یک از بخشهای آن، درست مثل خود کتاب، دارای دو جزء مهم خواهند بود. نقطه شروع که محل ورود مخاطب به داستان یا بخشی خاص از آن است؛ و نقاط عطف پیوسته که بخشهای اثرگذار آن کتاب (یا فصلهای آن) میشوند. نویسنده هر بخش را به توصیف یک رویداد، تجربه یا مفهوم اختصاص میدهد و با توصیف سه مقطع «قبل از تجربه، جریان وقوع آن و دریافتهای پس از آن» روندی را ترسیم میکند که به انتقال دریافتها به مخاطب کمک خواهد کرد.
بنابراین، جدای از موضوع کتاب که میتواند کاربردی (درباره مهارتهای مختلف) باشد یا داستانی، سبک انتقال مفاهیم در آن هم مهم است که توصیه میکنیم حتماً همراه با داستان گویی باشد و باز هم تکرار میکنیم، «داستان گو بودن نه به معنای سر هم کردن مطالب غیر واقعی برای اغفال مخاطب» بلکه «داستان گو بودن به معنای ترسیم یک روند، خلق نقاط عطف، ایجاد تعلیق و کشش، و پیش بردن محتوا به صورتی که گویی یک داستان را برای مخاطب تعریف میکنید.»
داستانها چطور ذهن را تحت تأثیر قرار میدهند؟
همه ما هر روز و هر ساعت با رفتار و گفتار خود در حال اثرگذاری بر اطرافیانمان هستیم و حتی اگر متوجه نباشیم، بازیگر اصلی (نقش اول) داستان زندگی خودمانایم. حقیقت این است که اثرگذاری اخلاقی و به دور از ریا بر دیگران ایرادی ندارد و اگر شما از محصول، ایده، دریافت، یا هر آن چیزی که برای عرضه به دیگران دارید، مطمئن هستید، داشتن این توانایی داستان گویی مطلوبتر هم میشود.
پرسش مهم این است که آیا واقعاً داستانها اینقدر اثرگذار هستند؟ تحقیقات مختلف نشان داده که بله، میتوانند تأثیر گذار باشند. در اصل، احتمال بیشتر آن است که شما قدرت اثرگذاری آنها را دست کم گرفته باشید!
دلیل اینکه داستانها اینقدر خوب بر ما اثر میگذارند این است که ما انسانها مستعد پذیرش و جذب عقاید یا تجربیات بیان شده در قالب داستان و استفاده از آنها به مانند دریافتهای شخصی خود هستیم و این، هم در مورد پیام نهفته در آثار و هم در مورد شیوه بیان آنها صدق میکند.
تقریباً به معنای واقعی کلمه، داستانها قادرند ذهن ما را با خود به محل دیگری ببرند و در آن محل دیگر، ممکن است چیزهایی را بپذیریم که در زندگی روزمره با ریشخند آنها را «مزخرفات دنیای واقعی» میخواندیم.
یک مثال: شما اغلب سیاستمدارانی را میبینید که در زمان برگزاری انتخابات، یک داستان یا شعار را برای گروه و جامعه طرفداران خود درست میکنند و بخش بزرگ تلاششان را به سخنرانی و تقویت آن داستان اختصاص میدهند. دلیلش ساده است. خلق داستان «یک مرد قوی که در مقابل هر نوع خلافکاری میایستد و از حقوق مردم دفاع میکند» آسانتر از پرداختن به «پیچیدگیهای مبارزه سازمان یافته با خلافکاری و کاهش نرخ جرایم» است!
این است که بله، ارائه اطلاعات و نکتههای جدید در یک اثر، بسیار خوب و مفید است. ولی اثرگذاری زمانی بالاتر میرود که اطلاعات را در قالبی داستان گونه ارائه کنید تا مخاطب حس کند کتاب یک خط سیر روایی و رو به صعود دارد و تنها با مشتی اطلاعات جدید و مرتبط ولی پراکنده و اتفاقی روبرو نیست.
در اصل اطلاعات ارائه شده در کتاب شما، باید مانند صحنههای ضبط شده یک فیلم باشند. همانطور که صحنهها بدون تدوین مناسب معنا پیدا نمیکنند، اطلاعات کتاب هم بدون داستان گویی مناسب نخواهند توانست مخاطب را با خود همراه کنند.
داستان گویی نه فقط در نگارش کتاب، بلکه حتی در وبلاگ نویسی، مقاله نویسی و معرفی محصول نیز به کمک میآید.
چطور داستانهای بهتری خلق کنیم؟
ویژگی اصلی برای مجاب کردن مخاطب به ادامه مطالعه، جذاب بودن داستان است. اما چه چیزهایی باعث میشوند یک داستان جذاب از کار در آید؟ در اینجا ۴ مورد را برای شما بر شمردهام و البته این آخر داستان نیست:
۱- تعلیق؛ بیش از آنچه تصورش را بکنید اثرگذار است. طراحی پر تعلیق یک داستان، قدیمیترین حقه برای نوشتن کتاب است و دلیل استفاده زیاد از آن، این است که عالی کار میکند! با وجود اینکه بارها و بارها در داستانها، فیلمها، مجموعههای تلویزیونی و جاهای دیگر با تعلیق روبرو شدهایم، ولی هنوز مغز ما نمیتواند از لحظات تعلیق به راحتی عبور کند: این فرمولی است که هرگز نخواهد مرد، ما همیشه میخواهیم بدانیم که بعدش چه اتفاقی میافتد؟ و دنیا آنقدر تنوع دارد که در هر داستان، این تعلیق وجهی از ذهنمان را تسخیر کرده و ما را با خود میبرد.
بر طبق تحقیقات انجام شده، نزدیک به ۹۰ درصد از افراد میخواهند چیزی که شروع کردهاند -خواه یک کار شخصی باشد یا یک کتاب، فیلم یا سریال- را به اتمام برسانند. بنابراین تعلیق به عنوان یک عنصر مهم برای خلق محتواهای بلند، غیر قابل چشم پوشی است.
نکته مهم: تعلیق را با تعویق اشتباه نگیرید یا حتی به عمد تعویق را جایگزین تعلیق نکنید. برخی از افراد تصور میکنند که تعلیق یعنی به تعویق انداختن. این صحیح نیست. شما به عنوان یک نویسنده (چه داستانی، چه غیر داستانی) میخواهید مفاهیمی را به مخاطب منتقل کنید. به این منظور، باید با استفاده از سبک روایت داستانی و هر بار به بهانه موضوعی، یکی از لایهها را کنار بزنید و مخاطب را به مفهوم اصلی نزدیک کنید.
دلیل استفاده از تعلیق، کش آوردن داستان یا طولانی کردن متن نیست، همین طور ایجاد اعتیاد در مخاطب هم نیست. مخاطبین امروزی گستره وسیعی از کتابها را در پیش رو دارند و اگر حس کنند قصد شما از تعلیق، طولانی کردن متن یا معتاد کردن آنهاست، خیلی راحت کتاب را کنار میگذارند. هدف از تعلیق، پخش کردن مفاهیم با ارزش در طول کتاب است. به عبارت دیگر، باید خط سیر مطالب را در سرتاسر کتاب، غنی نگه داشت. نباید تمام موارد اصلی در یک یا چند بخش متمرکز شوند، زیرا با به هم خوردن تعادل محتوایی، سایر بخشها تهی به نظر خواهند رسید.
تصور کنید که تمام نکتههای اصلی و حساس یک کتاب ۲۰۰ صفحهای را در ۵ صفحه اول بگویید. آیا دیگر مخاطب دلیلی برای ادامه مطالعه خواهد داشت؟ آیا بهتر نیست همان ۵ صفحه را در قالب داستان کوتاه یا یک مقاله منتشر کرد؟
البته بحث تعلیق بسیار پیچیدهتر از چند بندی است که ما به آنها پرداختیم. تعلیق یکی از فنون مهم نویسندگی (به خصوص ادبیات داستانی) است و اگر میخواهید در آن به تبحر برسید، باید حتماً در ۱۰ هزار ساعتی که حداقل زمان مناسب برای کارآموزی و کسب تجربه است، وقت زیادی را به آن اختصاص دهید.
به یاد داشته باشید وقتی نحوه روایت داستان پردازانه وارد کتابهای غیر داستانی میشود، باز هم تعلیق به کار میآید. زیرا شما به عنوان یک نویسنده در حال بیان تجارب خود هستید و بدیهی است که اگر آن تجارب واقعی هستند، شما در هر گام رو به جلو در تعلیق واقعی دنیای پیرامون به سر میبردهاید. بنابراین سوالهای بیپاسخ بسیاری در سر داشتهاید که با گذر زمان، تعلیق مربوط به آنها به پایان رسیده و لحظهای شبیه یک کشف شخصی برایتان پیش آمده. باید این لحظه را برای مخاطب نیز رقم بزنید.
۲- تصویر سازی ماهرانه، به صحنهپردازی دلخواه شما کمک میکند. اگر میخواهید مردم غرق در کتاب شما و جذب محتوای آن شوند، برایشان توصیف کنید و ببینید که چطور عکس العمل مناسب را نشان میدهند.
آیا هیچ یک از ما توانستهایم از غرق شدن در صحنههای رمان ارباب حلقهها نوشته «جی آر آر تالکین» دوری کنیم؟ شاید این رمان در کلیت خود به اندازه «هری پاتر» دارای جزئیات مختلف درباره شخصیتها نباشد، ولی توصیفهای لطیفی که از روی ذکاوت و سلیقه فراوان در جای جای کتاب آمده، باعث میشود ما خودمان را در فضای داستان همراه «فرودو بگینز» و «سم وایز گمجی» حس کنیم. غیر از این است؟
توصیف و تشبیه در هر داستانی، نقش تصویرپردازی صحنهها را ایفا میکنند. به عنوان مثال آقای «تالکین» میتوانست به سادگی برای ما بنویسد که «فرودو و سم با یک عنکبوت غول پیکر جنگیدند ولی او یک فصل کامل را به وصف ماهیت و طبیعت دشمن وحشی و نیز شجاعت قهرمانان که به رغم ضعفهایشان (شک، ترس و غیره) با پشتکار به راه ادامه دادند، اختصاص داد. چرا؟
زیرا این نویسنده بزرگ از یک حقیقت بسیار کلیدی اطلاع داشت. حتی اگر مشغول نوشتن یک داستان تخیلی هستید، یعنی در دل یک دنیای فانتزی خودساخته گام بر میدارید، باز هم توصیف «حقیقت» میتواند باعث برقراری ارتباط بهتر با ذات مخاطب شود. چنین حقیقتی میتواند احساسات واقعی شخصیتها باشد که جدای از تخیلی بودن داستان زندگیشان، مثل ما از طبیعت انسانی برخوردارند و بنابراین احساساتشان میتواند واقعی باشد.
هوشمندی «تالکین» در این است که میداند هیچ یک از مخاطبین کتابش با عنکبوتهای عظیم الجثه روبرو نخواهند شد ولی او با القای دهشت و رعب، ضربان قلب خواننده را بالا میبرد و چنگ میاندازد به احساسات زیر پوستی او. طوری که حین مطالعه این بخش از کتاب، موهای تن آدم سیخ میشود. تالکین همزمان با ترسیم دشمن بیرونی، به خوبی رویارو شدن با تردید بیکران درباره تواناییهای شخصی قهرمانان را هم به تصویر میکشد و نشان میدهد که مقابله با این وضعیت (دشمن بیرونی، تردید درونی) و حفظ پشتکار، چقدر مشکل است. در اصل، این عناصر واقعی در دل یک داستان تخیلی هستند که برقرار ارتباط با آن را راحت میکنند.
حال در هر زمینهای که مشغول نوشتن کتاب هستید، اگر موفق نشوید تصویر درستی از جریان وقایع یا فکرها یا دریافتها را ترسیم کنید، اگر نتوانید به واقعیترین احساسات مخاطبین و ذات انسانی آنها چنگ بیندازید و آن را به ارتعاش در آورید، مخاطب یا کتاب شما را نخواهد خواند یا به راحتی فراموشش میکند.
تصویر سازی ماهرانه، به صحنهپردازی دلخواه شما کمک میکند. چیزی که بدون آن، نفوذ به عمق احساس و ادراک مخاطب ممکن نیست.
۳- فنون ادبی (مثل استعاره یا طنز) اجزاء ضروری داستانهای به یادماندنی هستند. مزرعه حیوانات (یا قلعه حیوانات) اثر «جورج اورول» یکی از بهترین آثاری است که در جای جای آن کاربرد ذکاوتمندانه و وسیع فنون ادبی به چشم میخورد.
در ابتدای این داستان، به طرز عجیب و غریبی همه چیز خوب پیش میرود: وقتی رهبر غیر رسمی حیوانات، «میجر پیر» میمیرد و دو خوک به نامهای «اسنوبال و ناپلئون» عهده دار آینده حیوانات مزرعه میشوند. سپس آنها با مداخلاتشان «آقای جونز» صاحب مزرعه را بیرون میرانند. «اسنوبال» هم سر انجام توسط «ناپلئون» بیرون رانده میشود تا او قوانین جدیدی را برای مزرعه حیوانات وضع کند. قوانینی که سرانجام منحرف میشوند و «ناپلئون» و سایر «خوکها» بیشتر و بیشتر شبیه انسانهایی که قبلا اربابان مزرعه بودند، میشوند. استحالهای که در قالب یک جمله بینظیر، در اوج خود توصیف میشود:
«همه حیوانات با هم برابرند، اما برخی برابرترند.»
این جمله آنقدر معروف است که در زبان انگلیسی به ضرب المثل تبدیل شده. نیازی به اشاره نیست که پشت این کتاب، تلاش بسیاری نهفته است و ما شاهد یک داستان رمز گونه و تمثیلی هستیم که با به قدرت رسیدن استالین و اتحاد شوروی قبل از جنگ جهانی دوم ارتباط تنگاتنگ دارد.
اما ببینید چطور کتابی درباره چیرگی خوکها بر یک مزرعه میتواند تبدیل شود به داستانی عبرت آموز درباره تبدیل عقاید تعصب آمیز سیاسی به تبلیغات چند منظوره با کاربردهای مختلف -از خوب تا بد- که سر انجام وجه بد آنها چیره میشود.
تکنیکهای ادبی بسیار و مثالهای غیر قابل شمارشی از این دست وجود دارند، ما به معروفترین نمونه اشاره کردیم تا مثالی متمایز باشد درباره استفاده نویسنده از آنها برای تبدیل یک داستان ساده به یک اثر هنری بسیار به یاد ماندنی و فوق العاده بحث بر انگیز.
۴- الگوسازی جواب میدهد. تغییر کردن با داشتن یک سر مشق همیشه آسانتر است. اگر میخواهید کسی رفتارش را تغییر دهد یا متمایل به انجام کاری مطلوب شود، میتوانید فرآیند آن را در قالب یک داستان الگوسازی کنید. کافی است شخصیت یا کاراکتر داستان شما همان روند تحولی را پشت سر بگذارد که مشابه روند مطلوب شما برای مخاطب است.
اثر انتقالی در اینجا مشهود است: مخاطبین خود را در وسط وضعیتی که برایشان ترسیم شده مییابند و با شخصیت اصلی خود همذات پنداری خواهند کرد. اغلب، با این روش میتوان درست تصمیم گرفتن را به مخاطب انتقال داد.
داستانهای مثبت نیز اغلب به کمک میآیند تا مردم با زندگی پر از مشکل شخصیتهای واقعی آشنا شوند و راه و رسم چیره شدن بر مشکلات را بیاموزند. البته هیچ چیز به صرف خواندن به دست نمیآید و الگوسازی باید عملی باشد. ولی یک نوشته خوب، یعنی کتابی که دارای تعلیق، توصیف مناسب و استفاده مناسب از فنون ادبی و الگوسازی است، میتواند یک عامل انگیزه بخش برای زندگی افراد باشد. آیا کتابها برای همین نوشته نمیشوند که چیزی به زندگی دیگران بیفزایند؟
موارد دیگری را هم برای داستانها یا مطالب موفق با سبک داستان پردازانه میتوان ذکر کرد که از آن جمله: رئالیسم اثر، ساختار قدرتمند و بدون حفره، محتوای غنی، و شناسایی طبع مخاطب است.
چطور مثل یک حرفهای کار کنیم؟
اصلاً تعریف فرد حرفهای چیست؟ یکی از سادهترین و سر راستترین تعاریفی که میتوانیم به شما بدهیم این است: حرفهای کسی است که کارش پر بار است. فرق یک آهنگساز حرفهای با غیر حرفهای در این است که آهنگساز حرفهای، در زمان کمتر کار بیشتری انجام میدهد و کیفیت آن کار از کار افراد غیر حرفهای بالاتر هم هست. بنابراین انجام کار با کیفیت در زمان کم، از شما یک فرد حرفهای میسازد. البته که در واژه کیفیت مفاهیمی مثل نوآوری، غنی بودن اثر و عدم تقلید هم نهفتهاند.
چطور چنین چیزی ممکن است؟ چطور یک موسیقیدان حرفهای با صرف وقت کمتر کاری پر بارتر از سایرین انجام میدهد؟ و چطور چنین افرادی با خواب بیش از میانگین افراد دیگر، چنین موفق میشوند؟
تمرین منظم، سنجیده و سطح بالا. تمرینی که با قصد و برنامه ریزی قبلی انجام شده باشد، مشخصه افراد حرفهای است. حرفه آنها فقط شغلشان نیست، بلکه علاقه قلبیشان نیز هست. از خودتان بپرسید چطور میشود به کاری علاقه قلبی داشت ولی برای حرفهای شدن در آن، به طور پراکنده (هر زمان که فرصتی دست داد) به تمرین پرداخت؟ این از مورد اول. مورد بعدی این است که تمرین باید سنجیده، سطح بالا و هدفمند باشد. هدفمند به این معنا که هر تمرین برای تقویت یک توانایی خاص صورت بگیرد.
اما تمرین سطح بالا در مقایسه با تمرینهای شلوغ و در هم و بر هم، نیروی مغزی زیادتری میخواهد. چطور میتوان ضمن انجام چنین تمرینهای سنگینی، نیروی اراده و انگیزه ادامه راه را از دست نداد؟
سادهترین جواب این است: برای چیره شدن بر ترسی که از تمرکز بر یک پروژه بزرگ دارید، زودتر آن را شروع کنید. تعلیق در اقدام، باعث شکل گیری پازل پیچیدهای از احتمالات در ذهن شما میشود که سرانجام مثل یک کلاف در هم پیچیده، شما را زمین گیر میکنند. درست به همین شکل منتهی در جهت بر عکس، اگر شما کاری را شروع کنید، در ۹۰ درصد از مواقع مغزتان تا به نتیجه رساندن آن دست از حل مشکلات بر نخواهد داشت.
انتخاب با خودتان، نیروی مغز را به
حل پازلهای بیهوده اختصاص میدهید
یا کارهایی با نتایج واقعی؟
وانمود نکنید که یک حرفهای هستید! به همین سادگی؛ اگر حرفهای نیستید، به چیزی وانمود نکنید. حتی چنانچه شخصیت اجتماعی شما این گونه است، در خلوت کار و تمرین حرفهای کسی وجود ندارد که شما بخواهید برایش نقش بازی کنید. پس این کار را نکنید.
بهترین راه کسب انضباط شخصی، شکل دادن عادتها است و نه اتکا به نیروی اراده. بسیاری از افراد و گروههای موفق، بهره وری خود را با تشکیل جلسات و استراحتهای منظم بالا میبرند. اما بسیاری از ما با اینکه نگران تحلیل رفتن نیروی اراده خود هستیم، فراموش میکنیم چطور ثمردهی تلاشهایمان را از این طریق به حداکثر برسانیم. ما به جای «از جان مایه گذاشتن در جلسات هم افزایی، سعی میکنیم در طول روز خودمان را مشغول کنیم.» همین مورد در کار فردی هم تکرار میشود و به جای «تمرکز روی تمرینهای تخصصی، مدام روز خود را با کار کردن شلخته به هدر میدهیم.»
میپرسید در عوض باید چه کرد؟ به نمودار زیر نگاه کنید.
استراحتهای مقطعی در بین دورههای طولانی کار، میتواند تا ۱۶ درصد قدرت تمرکز و هوشیاری شما را افزایش دهد. اگر دورههای ۹۰ دقیقهای کار را با استراحتهای کوتاه (حتماً کمتر از ۲۰ دقیقه) همراه کنید، این دو تقریباً بر چرخههای طبیعی انرژی شما منطبق خواهند شد و به شما امکان بالا بردن بهره وری را میدهند.
در مورد داستان نویسی هم وضع به همین منوال است. خیلی سخت خواهد بود که بتوانید در طول روز سطح انرژی خودتان را در اوج نگه دارید. بنابراین باید دورههای تمرکز-استراحت را با نسبت ۹۰-۲۰ و با دقت و سختگیری رعایت کنید.
به جای اینکه بخواهید انرژی خودتان را ذخیره و سپس در چند ساعت پشت سر هم تخلیه کنید، باید بدانید که تقطیع پروژههای بزرگ در قالب بلوکهای کوچک و برنامه ریزی برای بازیابی انرژی بعد از هر مرحله، راهکار بهتری است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.